معنی بلال حبشی

فرهنگ فارسی آزاد

بلال حبشی

بَلال حَبشی، بلال ابن ریاح ابن حمامه از مؤمنین اوّلیه و مخلص و مورد عنایت حضرت رسول بود و اوّلین کسی که بفرمان پیغمبر اَذان گفت، در حالی که زبانش می‌گرفت و شین را سین تلفظ می‌کرد که موجب شد بعضی ملامتش کنند و حضرت رسول فرمودند که سین او از شین عالم سبقت گرفته. وی پس از رحلت حضرت رسول دیگر اذان نگفت. وفاتش را در سال 20 هجری نوشته اند،

حل جدول

بلال حبشی

اولین موذن اسلام

لغت نامه دهخدا

حبشی

حبشی. [ح َ ب َ] (اِخ) رجوع به بلال حبشی شود.

حبشی. [ح َب َ] (اِخ) بسطامی. رجوع به ابومحمد حبشی... شود.

حبشی. [] (اِخ) ابن آلتون تاق. رجوع به حبشی امیر دادبک... شود.

حبشی. [ح ُ شی ی] (اِخ) ممطور. مکنی به ابوسلام. رجوع به حبشی ابوسلام... شود.

حبشی. [ح َ ب َ] (اِخ) احمدبن زین الحبشی.

حبشی. [ح ُ شی ی / ح َ شی ی] (اِخ) ابوعمروبن الربیعبن طارق المصری. رجوع به حبشی بن عمرو شود.

حبشی. [ح ُ شی ی] (اِخ) ابوسلام الحبشی. مسمی به ممطور. محدث است.

حبشی. [ح ُ شی ی] (اِخ) ابن عمروبن الربیعبن طارق. محدث است و از پدر خود روایت کند. (سمعانی). رجوع به حبشی ابوعمرو شود.

حبشی. [ح َ ب َ شی ی] (اِ) قسمی طعام و بعضی گویند آش سماق است:
چند از ین آش ترش نزد من آری همه روز
سالها شد که بداغ حبشی ام بیمار.
بسحاق اطعمه.


بلال

بلال. [ب ِ] (اِخ) ابن رباح حبشی، مکنی به ابوعبداﷲ بود و مادر وی حمامه نام داشت. مؤذن وخزانه دار بیت المال رسول خداوند (ص) بود. وی ازمولدین و عربهای غیرخالص «سراه» به شمار می رفت و از سابقان و پیشی گیرندگان در اسلام، و در حدیث آمده است: «بلال سابق الحبشه ». رنگ پوست او بشدت گندم گون بود، قدی بلند و اندامی لاغر داشت. دو عارض وی خفیف بود و مویی مجعد داشت. بلال در غزوه های مختلف از قبیل بدر و احد و خندق از همراهان پیامبر اسلام (ص) بود.آخرین بار هنگام وفات پیامبر (ص) اذان گفت و از آن پس برای احدی اذان نگفت. وی همراه هیئتهایی که عازم شام بودند بدانجا رفت و بسال 20 هَ. ق. بسن شصت سالگی در دمشق به مرض طاعون درگذشت. مجموعاً چهل وچهار حدیث از وی نقل شده است. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 49 از طبقات ابن سعد و صفهالصفوه و حلیهالاولیاء و تاریخ الخمیس):
نیکنام از صحبت نیکان شوی
همچو از پیغمبر تازی بلال.
ناصرخسرو.
بوبکرسیرتست وعلی علم و تا ابد
من در دعا بلال و بخدمت چو قنبرش.
خاقانی.
پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب
این چو عود آن چون شکر در عودسوزان آمده.
خاقانی.
بسوز مجمره ٔ دین بلال سوخته عود
به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب.
خاقانی.
بلالی برآورده آواز خوش
صلا داده در روم و خود در حبش.
نظامی.
آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بوکه قبولش کند بلال محمد.
سعدی.
حسن ز بصره بلال از حبش صهیب از شام
ز خاک مکه ابوجهل این چه بوالعجبست.
حافظ.
- امثال:
بلال که مُرد اذان گو قحط نمیشود، بلال که مُرد دیگر کسی اذان نگفت، بلال که مرد دیگر اذان گو نیست !؛ بدیل و عوضی بجای شما یافتن آسان است. (از امثال و حکم دهخدا). هرکس بمیرد یا هرکس تحاشی از انجام دادن کاری بکند، سرانجام جای نشین و جای گزینی دارد. این مثل غالباً به طعنه در مورد کسی گفته میشود که انجام دادن کاری را از وی بخواهند و او ناز بفروشد یا به معاذیری شانه از زیر بار آن کار تهی نماید. (از فرهنگ عوام).
- بلال معانی، کسی که در معنی و حقیقت چون بلال مؤذن پیغمبر اکرم باشد، هر آنکه چون بلال به معانی و واقعیت ها و خلوص گراید:
یکان یکان حبشی چهره و یمانی اصل
همه بلال معانی همه اویس هنر.
خاقانی.

بلال. [ب َل ْ لا] (ع ص) طاووس بسیار آواز. (منتهی الارب). طاووس بسیار آواز. || (اِ) بذر و تخم. (ناظم الاطباء).

بلال. [ب َ] (ع اِ) آب. (منتهی الارب). ماء. (اقرب الموارد): فی سقائک بلال، در مشک تو آب است. (از منتهی الارب). بِلال یا بُلال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به دو صورت مذکور شود.

بلال. [ب َ] (ع مص) متحمل سختی شدن و نگون بخت گردیدن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بَلل. و رجوع به بلل شود.

معادل ابجد

بلال حبشی

383

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری